پوم ! ... سر می خورم در رگ هایت ... تاب تاب ... طواف قبله گاه قلبت ... از سجده گاهی به سجده گاه دیگر ... تا نوک انگشت ها ، که نرم نرم پهلو گرفته بر گردی شانه های من ... تا شکن های مغز ، که لذت لحظه ای قبل ته نشین می شود ... تا مردمک چشم ها ، که عکس من افتاده در قابشان ... که زنی پیداست سر گذاشته بر سینه ی تو ...
تاک ! ... طواف تمام است . در آستانه ی قلب ام ... کدام دهلیز تپنده اش را برای یک عمر زندگی ام وعده داده ای؟ ...
طراوت روزهای سفید یا التهاب روزهای سیاه ...با روزهای خاکستری گرم کشدار چه می توان کرد؟؟؟