و اينك روزهاي آخر اسفند و بنفشه و آدمي و وطنش

باورم نميشه دو ماه بيشتره كه ننوشتم مي دونستم ننوشتم خيلي وقته ها ولي همش به خودم مي گفتم نه بابا دو هفته شده كه ديدم اوه از آذر ننوشتم عجب !

هيچي دختررفت عيادت نوريا و منم خدود ٤٥ دقيقه بعد از رفتنش به مامان نوريا زنگ زدم كه بيام دنبالش. ؟ كه گوشي رو داد به دختر و دختر گفت نههههه مامان نيا الان سه ساعت ديگه بيا ! با اين حال من نيم ساعت يا ٤٥ دقيقه بعد رفتم دنبالش كه ديدم مامان نوريا عذرخواهي مي كنه كه توروخدا ببخشيد بهش بد گذشت اين آخرها 🤣 خلاصه ديدم دختر اومد و ساك هدايا به دست گفتم اون چيه داري بر مي گردوني كادوهاي نوريا رو ؟ گفت آره نظرم عوض شد ديگه نمي خوام بهش بدمشون آقا هركاري كرديم از خر شيطون پايين نيومد كه حالا سر چي دعواشون شده بود؟ اون مي گفت بيا فلان بازي رو كنيم اين مي گفت نه ببيسار بازي رو كنيم !

خلااااصه من عذرخواهي مادر نوريا عذرخواهي كه اومديم خونه و دوسه هفته بعد تولد نوريا دعوت شديم ديگه اين كادوهاي برگشتي رو زديم تنگ كادوهاي تولد برديم داديم بهش 😬🙄🤣

امروز از صبح سردرد خيلي بدي داشتم كه بي سابقه بود با دارو خوراكي بهتر نشد به دختر گفتم برو به بابا بگو شياف ديكلوفناك بده دختر رفت و گفت بابا بابا مامان شيافت! ديفلوفلاك مي خواد ( ياد مريضهاي سالها پيشم 😬😬زنده شد ) در نهايت يك چرخه سوال كاغذي را ديدم كه دختر خودش تهيه كرده بود ( روي يك كاغذ مقواي شش ضلعي شش تا سوال نوشته بود ) و مدتي مشغول شدم ! واقعا استخوانها سنگين هستن؟ روباه ها كيوت ،عنكبوتها سمي ، خفاش ها ترسناك و رست اين پيس يك دنياي واقعي هست ؟؟؟

پ.ن: براي سردرد من فقط شيافت !!!ديكلو جوابه !!!!🤣🤣

دوست دختر دندونشو جراحی کرده و دختر رفت براش یه هدیه بخره ( و همچنین برای خودش) دوتا عروسک پنگوئن یک شکل گرفت، (تو خونه هم براش نقاشی کشیده بود) و بعد وسط فروشگاه نخ دندون مخصوص بچه ها دیده و یه بسته برای خودش برداشت و گفت نه نه صبر کن باید یکی هم برای نوریا بردارم 😁😁 به زور منصرفش کردم!!! فکر کن برای بچه ای که دندون جراحی کرده نخ دندون کادو ببری 😅😅

دختر ازم پرسيد وقتي بچه بودي خيلي به حرف مامان و بابات گوش مي كردي؟ راستش مي خواستم بگم نه تنها بچگي بلكه نوجواني و جواني وهميشه و هرچه در اعماق تاريخ جوريدم خاطره اي مبني بر نافرماني به يادم نيامد هرچند كه مادرم هميشه مرا جوجه نافرمان خطاب ميكرد ! بگذريم ، با سري افراشته به دختر گفتم بععععله و دختر گفت اخه آدم كه نبايد هميشه بله بگه بايد بعضي وقتا هم نه بگه !

بعضی وقتا می رم یه پیج رو نگاه می کنم تو اینستا، یه خانوم آمریکایی سیاه پوسته که خیلی هم پولداره و ویدئوهای اسمر تمیزکاریش رو تماشا می کنم😅😅 اونجور که دستشویی و حموم و سینک ظرفشویی رو می شوره و مخصوصا کلیپ های اسمرش بهم آرامش می ده اون صدای پیس پیس ضدعفونی کننده ها و کلا پاک کردن سینک و روشویی خیلی خوبه

دختری هم اون روز می گفت مامان بیا بریم پیج خانوم تمیزه رو تماشا کنیم 😁

حالا من اصلا از این عادت ها ندارما که برم اینجور پیجا اینو نمی دونم چرا دوست دارم

آخه خودمم عاشق وایتکس و پیس پیس و دستشویی شستنم، از بوی تمیزی و مواد ضدعفونی هم خیلی خوشم میاد، حس خوبی می ده

دختري امروز براي اولين بار پول توجيبي برد مدرسه ، تو مدرسه شون نمايشگاه كتاب دارن به مدت يك هفته ، كتابشو از قبل انتخاب كرد كه دقيقا از همه گرونتره بود و چيز خاصي هم نبود ،،بيشتر كتاب رنگ اميزي و نقاشي بود ، بهش گفتم با اين پول مي توني دوتا كتاب بگيري كه جالب باشن ، حالا خودت ببين چطوره ! گفت نهههه من مي خوام پولمو الكي مصرف نكنم واسه همين يه دونه كتاب ميخرم 🫤😩😂

خسته شدم ازين حجم از استرس ديگه كشش ندارم از روزي كه اومدم همش استرس استرس استرس ، اين ضايعه ديس پلا زي با اين ماركرهاي مثبت چي بود اخه ،😭😭😭 دارم ديوانه ميشم و كاري از دستم بر نمياد خدايا كي قراره بهم ارامش بدي ؟

گاهي فكر مي كنم هيچ وقت تو زندگي روي ارامش رو نخواهم ديد خسته ام خسته 😭😭😭😭😭

بعضي وقتا يعني بيشتر وقتا دختر منو به مرحله عصبانيتي مي رسونه كه دلم مي خواد فقط بگيرم و يه فصل بزنمش حساااابي كه دلم خنك بشه ولي خب خودمو كنترل مي كنم ،در كل دختر خوبيه ها ولي مثلا حرف گوش نمي كنه ،خيلي چيزا براش بي اهميته ،همه چيزو متوجه ميشه ولي براش مهم نيست ،مي خواد نهار يا شام بخوره گاهي تا دو ساعت طول مي كشه موقع حرف زدن تن صداشو بالا مي بره و تا بهش جواب منفي مي ديم سريييييع مي زنه زير گريه و جيغ ( اين رو نرو nerve ترين كارشه ) خيلي كارهاشو خودش انجام نمي ده شب دير مي خوابه گاهي خيلي كم زبون دراز ميشه !

خب مي دونين اگر من خودم يك آپشن ازينا رو داشتم جام تو انباري بود مامان و بابام چپ نگام مي كردن تا چندين ساعت جيكم در نميامد

نمي گم اون خوب بود ها ولي الان دوست دارم بچه ام كمي مطيع تر باشه ، مثلا بچه هاي ديگه رو تو پارك ها مي بينم تا مامانشون مي گه بريم سريع جمع مي كنن خداحافظ ما رفتيم اين مي گه نهههههه ما بايد بمونيم بازم من بازي كنم

يا مثلا پارسال مي فرستادمش كلاس ر قص ،يه روز بعد از تموم شدن كلاس رفتم دنبالش ،هنوز از در كلاس بيرون نيامده وارد حياط نشده بوديم شروع كرد بريم اونجا كه هفته قبل رفتيم حالا من يادم نميومد بالاخره گفت مغازه بريم مغازه بريمممممم مغازه ،،،،مي گم مغازه چيه ؟ همونجايي كه هفته قبل رفتيم تو كتاب خريدي منم پاك كن خريدم ، بابا ول كن الان نميشه شب مهمون دارم نهههههه نههههه بعد هي گفت و گفت و همونجا شروع كرد به گريه كردن جلوي كلاس هم شلوووووغ ( فكر كنم هفته بعد اجرا داشتن و اون روز تمرينهاي گروهي بود ) خالا همه بچه هاي ديگه چطور بودن خيلي ريلكس دست مامان و باباشونو گرفته بودن كه برن خونه ! ايشون اون وسط شلوغي و ازدحام هي گريه گريه ، اخرش هم من هول شدم هم خودش جلوي پاشو نديد تاپ افتاد تو جوب اب كه جلوي پامون بود و تقريبا عميق بود پاش خورد به لبه جوب ،حالا دوبااااااره جيييييغ داد فرياد

ازاون ور هم باباش تو ماشين منتظر ما بود ديد اين افتاد و گريه مي كنه بدو بدو اومد و حالا اونو اروم كن

خلاصه اوضاعي ما كه نرفتيم به اونجايي كه خانوم مي گفت و كلا قضيه مغازه تحت الشعاع ضربه به پاي قرار گرفت ولي خب من خيلي خرص خوردم و عصبي شدم

از اون به بعد درسته اين رفتارش خيلي كمتر شده و كلا بهتر شده ولي هنوز هست يه جورايي ، در واقع اون بچه آزوم و مطيعي كه من دوست دارم باشه نيست

حالا ديشب چند شمه كار بد كرد ( الان يادم نيست 😀😀😀)احتمالا اوقدر بد نبوده 😒😒😐 و چون دندونش افتاده بود ،شب دندونش رو با يه نامه گذاشت زير بالشش تا فرشته دندون بياد و جايزه بهش بده ، من گفتم اگر دختر خوبي باشي فرشته مياد گفت نههههه فرشته هميشه مياد دندونا رو مي بره جاش جايزه ميذاره !!!😳😳😳

حالا البته صبح بيدار شد و رفت مدرسه و يادش به فرشته دندون نبود ولي عصر برگرده مي دونم يادش مياد

نمي دونم چكار كنم چيزي براش بذارم يا بگم فرشته گفته بايد رفتارات رو اصلاح كني ؟؟؟؟؟؟؟؟

پي نوشت ؛: چند وقتي براي جواب ازمايشه استرس داشتم وحشتناك در حد مرگ جواب اومد دي س پ لازيا 😞😞تا حدي دو سه روز خيالم راحت شد ولي بعد خودش دوباره استرس گرفت چرا برام ihc خواستن و واقعا چرا؟ به يك پاتو لو ژيست نشون دادم گفت جوابش دو پهلو هست و مارژين زخم هم درگيره به نظرش بايد نمونه ديگري مي گرفتيم اين منو داره ديووونه مي كنه از استرس و ناراحتي واقعا ديگه توان اينهمه استرس رو ندارم مگه ادم چقدر جون داره ؟

دخترك رو بردم سينما ، انيميشن المنتال ، شب قبلش تريلر رو كه ديد كلي ذوق كرد ،صبح كه بيدار شد اولين حرفش اين بود كي ميريم مووي ؟ ولي آخر فيلم نشست تو سينما هق هق و گريه و اشك 🥺🥺🥺
‏نمي خوام احساساتي باشي نمي خوام 🥹🥹
‏پ.ن: بله سرچ كردم بالاي ٤ سال اكي بود و كلا فيلمش گريه دار و ناراحت كننده نبود

دخترك از يوتوب كيدز يه كانال پيدا كرده كه در آرامش و با موسيقي ملايم نقاشي هاي آرامش بخش روي بوم مي كشه ، با دختر داشتيم نگاه مي كرديم و حدس مي زديم چي قراره بكشه من گفتم صخره ي ساحلي ، ميم گفت كوه و بعد از چند دقيقه دخترك گفت هر دو اشتباه گفتيد اين يه چمن زاده ي ! خيلي قشنگه 😂

در سن نزديك به ٤٥ سالگي ( در حاليكه خودم باورش نمي كنم ) سختي هاي مهاجرت دوبرابر مي شوند ، فكر كردن به اينكه نيمي از زندگيت را جا گذاشتي ، نيمي از زندگيت بي فايده بوده ، زحمت هايي كه كشيدي ، كشيكها و بي خوابي ها ، همه و همه بي فايده ،كاش حتي ٣٥ سالم بود

لعنت بر مسببينش لعنت

شما مي دونسته بودين كه كتر پيلار فورثازند ماسلز داره ؟

من كه نمي دونسته بودم

غمگين بودن تبديل به عادتي دائمي در من شده است ، متاسفانه هرگز نتوانسته ام در حال و در لحظه زندگي كنم

دخترك خيلي جدي دراز كشيده و دست در دهان خيليييييي جدي داره كتاب صوتي بابا لنگ دراز گوش مي ده ، به نظرتون واقعا داره گوش مي ده ؟ خودش كه به من مي گه گوش مي كنم ولي سر در مياره يا الكي براي نخوابيدن و فرار از خوابه ؟

به نظر شما من يك مريضي بيماري چيزي ندارم ؟ تا وقتي قرار بود همينجا باشيم كه هرسري مي رفتم شهركتاب و كتابفروشي چند جلد چند جلد كتاب مي خريدم اونا رو نخونده ،سري بعد رو مي خريدم جوري كه مثلا برام به يه تفريح يا فان تبديل شده بود ديدين مردم خصوصا خانوما مي رن مركز خريد و هي لباس و اينا ، به عبارتي خريد درماني مي كنن من اينجوري با رفتن به شهركتاب ارضاي روحي رواني ميشدم مثلا بعد از كار يه سر بااايد مي رفتم هر سري هم يه جا و حالا نتيجه ش شده كلي كتاب كه جا هم براشون ندارم ، و از همه بدتر و روم به ديوار، روم سياه روم سياه هيلي هاشونو وقت نكردم بخونم 😰😰😰يا مثلا چقدر براي دخترك كتاب خريدم ، كلي شونو دادم به بچه همكارمون كه ٤ سالشه ولي بازم كتاب داره 🥺🥺

حالا كه مي دونم نمي تونم نسخه هاي فيزيكي بخرم رفتم سراغ طاقچه و فيديبو ، لازم به ذكره كه بگم تو كتابخونه اين نرم افزارهام هم از سال ٩٣-٩٤ كه دانلودشون كردم و عضوشون شدم كلي كتاب هست وليبيي اين بيماري دست از سرم برنمي داره حالا هرشب اونجا مي چرخم ،

يا مثلا از سايت هاي آموزش زبان پكيج هاي مختلف مي خرم يا عضو ميشم ولي وقت نمي كنم بخونمشون يا گوش كنم

ديوانگي و بيماري كه شاخ و دم نداره ،داره؟؟؟

یک هفته بعد از خداحافظي م از بیمارستان، زنگ زدم به تکنسینمون ( پسر کم سن و سال متولد اواخر دهه 70) که از دوستش برام قیلتر نشکن گرفته بود که بهش بگم از دوستت بپرس چرا کار نمی کنه، گوشی رو ورداشت و گفت سلام دکترررر می خواستم امروز بهتون زنگ بزنم خوبین؟ دلمون براتون تنگ شده جاتون خیلی خالیه، من خیلی ناراحتم من دیگه نمی مونم اینجا، دکتر فلانی سر افت اکسيژن منو دعوا کرد🥺🥺 و خلاصه اینطور و با بقیه بچه ها هم صحبت کردم و دیگه روم نشد از مشکلم حرفی بزنم 😅 و هیچی دیگه همین طور از صبح بی اینترنتم

پ. ن: این پسر یکی از بچه های خوبمون هست با اینکه سر بازه و یه جورایی تازه کاره و از اول تو همین فیلد اومد، و من اهم ینجا بودم از اول کارش باهاش کار کردم. هم مودب هم کاری هم حرف گوش کن، تا مریض چیزیش می ‌شد، سریع خودشو می رسوند بالاسر مریص کمک آدم، خیلی چیزا یادش دادم که خوب هم یاد گرفت. حالا دکتر فلانی هنوز با تک نسین های مختلف کار نکرده، همون اول کارش بعد از تموم شدن رزید نتیش اومده اینجا، نه طرح ضری ب کابی نه چیزی، هلو برو تو گلو، بعد زورش به این بچه رسیده

استرس های خود را به کوچکتر از خود منتقل نکنید

پایان

خب، حالا که دارم از بیمارستان می رم جوری شده که چپ و راست همه تو حیاط و لابی و کریدور و وسط اورژانس و کف زمین ارادت خودشونو نشون می دن، مثلا اون روز خدمات بیمارستان تو حیاط منو دیده ترولی رو ول کرد تا بیاد و بغل و ماچ و بوسه 😇 یا تلفنخونه وقتی یه بار از بیرون زنگ زده بودم صدامو شناخته بود، یا منشی سه سال پیش اتاق عمل منو تو بخش دیده و بغل مبسوط و کلی تعریف و تمجید 😇حالا ممکن هست همه اینا اتفاقی باشه یا خیلی مهم نباشه وچیز خاصی نباشه و یا اینکه اصلا قبلا هم اتفاق می افتاد و من حواسم نبوده و الان دقتم بیشتر شده ولی خب جوری شده که به خودم می گم ببین ها، حالا دم رفتن همه عاشقیت خودشونو نشون دارن می دن!

یا مثلا cvline هایی که این آخرا می ذاشتم همه فرست ترای و در حد ده دقیقه کمتر میشد، لامصب مریض چاق لاغر گردن کوتاه، گردن دراز، هیکلی استخونی هرچی بود با همون سوزن اول می رفتم تو ورید و اون حس کشیدن خون سیاه تو سرنگ همون اول کار، به به چه حس خوبی 😜😜😀😀 ( خون روشن یعنی اشتباها وارد شریان شدی و خب تقریبا زیاد پیش میاد)

حالا بعدا ازین سی وی گذاری هام می نویسم

اینکه پست کشیک، صبح ساعت 8.5 می رسم خونه، دخترک مدرسه نرفته و خوابه، اتاق تاریکه و خونه ساکته، می رم کنارش و دراز می کشم و تو تاریکی اتاق خوابم می بره، از هزارتا خوشی دیگه تو دنیا بهتره.

حسود خانوم وقتي داشتم براي مادربزرگش دست مي زدم چون كارت به كارت با گوشي رو ياد گرفته بود ،از اتاقي كه بود بلند گفت مامان يواشتر و بعد صدام كرد و در حاليكه رو تخت پا رو پا انداخته ،گوشي در دست بازي مي كرد و انگشت در دهان ، گفت مادري رو زياد تشويك نكن ! گفتم چرا؟ گفت كم تشويكش كن ديگه ! منو زياد تشويك نمي كني اينجوري !!!و اينجا بود كه به عمق حسودي خانم پي برديم

يكي از همكلاسي هاش خيلي ويس مي فرسته براش ،با شماره مامانش و به واتساپ من ، غوره هم جوابشو مي ده و خوشش مياد . اين همكلاسي از غوره يك سال كوچكتره يك خواهر كلاس اولي داره و مامانش چون ديده خواهرش داره مي ره مدرسه ، گفته اينم بذارم پيش دبستان 😃 خلاصه اون روز خواهر كوچكتر ويس فرستاد بعد خواهر بزرگتر هم وارد ميدان شد و يكي دو تا كليپ فرستاد ، هنوز دانلود نكرده مشخص بود كليپ ها چيزهاي جالبي نيستن مثلا يكيش يه اسكلت سبز بود و اون بكي يه آقا كه نمي دونم چي، غوره گفت نهههه اينا به سن من نمي خورن و من نمي بينم 😂😂😂😂 كوچيكه هي اصرار اصرار كه ببين از غوره انكار كه نه نمي بينم مي ترسم ،،، به سنم نمي خوره ، اخرش كوچيكه گفت پس چرا خواهرم مي بينه ؟ غوره هم گفت خواهر تو كلاس اوله من هنوز پيش دبستانيم 😝😝