نمی دونم چرا هر کی دلم براش تنگ میشه...
دور میشه...دلش از سنگ میشه...
خدایا...
چرا تو این دنیا همیشه...
هر کس به فکر خودشه؟؟؟
.
.
.
رسم عاشقی برچیده شده
ساغر ریخته
ساقی در بند محتسب ظالم
کسی دیگه غزل حافظ رو نمیفهمه
و شهر در دست خرقه پوشان
.
.
.
اما...
.
.
.
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
.
.
من هنوز هم دلم برای او تنگ می شود
هنوز هم قاصدکهایم به شوق چشمان او راهی دستان باد می شود
با نفس هایی که ذره ذره از حس او سرشار می شود
و باز رویایم دچار التهاب لحظه تردید می شود
من که می دانم این رویا هرگز شروع نمی شود