افکارم عاشقانه نیست
اعمالم عابدانه نیست
اشعارم شاعرانه نیست
سرود هایم گوش نواز نیست
بر لبم نوای راز و نیاز نیست
در سرم غوغای پرواز نیست
در این بساط نا چیز هدیه ای برایت ندارم٫
جز آه سینه سوز و دل سوخته...
راستش من هنوز نسخه ای قابل قبول برای زندگیم ننوشتم که بخوام تصحیحش کنم!
بخاطر تمام خط خطی هایی که ناشیانه بر لوح سپید زندگیم نگاشتم از آفریننده م عذر می خوام!
امشب تک و تنها در خاکی دورافتاده شب زنده داری می کنم.
تنهائی زیاد هم بد نیست.
تنهائی فرصتی استثنائی ست برای اندیشیدن به گذشته و تامل در لحظات جاری جهت ساختن آینده ای با شکوه!
تنها در تنهائی می توان به اوج تعالی انسانیت رسید.
وقتی که هیچ جنبنده ای در کنارمان نباشد ناگهان پرده ها فرو افتاده و چهره ماندگار یار ازلی پدیدار می گردد.
تنهائی را دوست می دارم.
تنها در تنهائی تصویر چشم خمارت در ذهنم نقش می بندد.
تنها در تنهائیست که ماه شب چارده با من مجنون سخن می گوید.
تنها در تنهائیست که روحم با ملکوت پیوند می خورد.
آه ! مرا با تنهائی خویش تنها بگذارید!