( یه پیشنهاد به مدیر وبلاگ : اگه امکانش هست یه بیوگرافی کوچیک از نویسندگان توی وبلاگ باشه! البته منظورم اسم و فامیلی نیستا! اینکه اینترن هستن رزیدنتن یا .... یا چند سالشونه ... البته اگه بقیه موافق باشن..!)
(جواب به خانوم دکتر گل داوودی:رشته تحصیلی چون وجه مشترک ما برای دور هم جمع شدن هست پیشنهاد خوبی بود که مقطعش ذکر بشه توی وبلاگ. برای مشخصات بیشتر معتقدم بهترین جا صفحه پروفایل هر نویسنده ست که طبیعیه هر چی کاملتر باشه بهتره)
بله میشه ویرانش کرد...اگر اون اشک از چشمایی بیاد که کور نباشه...تنها راهش اینکه دیدش برگرده...
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟ ...
نمی دونم چرا با خوندن پستت یاد این شعر افتادم !!!!
من هم نمیدونم ...اما انگار بازی کلمات بی تاثیر هم نبوده در ناخوداگاه من...
اب از حضور ماه ارومه...من هم به وجود سنگ دلخوش...که مطمئن بشم گرچه گاهی ماه در موج اب پنهانه اما همیشه حضور داره...حتی اگر هیچ وقت نباشه...یک دلخوشی غمناک خوبه...
اما گاهی می خوای فرار کنی ومی خوای همه چیز و نابود کنی ...دیگه نمی خوای حضور داشته باشه...تازه میفهمی حضورش در همه حضورت هست...راه فرار هست اما دیگه این اشک یک دلخوشی غمناک خوب نیست ....
بارها از تو گریختم ... من بارها تو را در خود کشتم... اری اری من خودخواهم !
و باز این بندبند انگشت توست بر گلویم! و اشک گذر تیز زمان بر چشمانم!
سلام
شعرهاتون خیلی قشنگن
این وبلاگ چندتا نویسنده داره؟!
ولی شعر های همه تون قشنگه. لذت بردم
شاد و پیروز باشید
شعر زیبایی بود!
( یه پیشنهاد به مدیر وبلاگ : اگه امکانش هست یه بیوگرافی کوچیک از نویسندگان توی وبلاگ باشه! البته منظورم اسم و فامیلی نیستا! اینکه اینترن هستن رزیدنتن یا .... یا چند سالشونه ... البته اگه بقیه موافق باشن..!)
شاید هم بشه ویران کرد!
(جواب به خانوم دکتر گل داوودی:رشته تحصیلی چون وجه مشترک ما برای دور هم جمع شدن هست پیشنهاد خوبی بود که مقطعش ذکر بشه توی وبلاگ. برای مشخصات بیشتر معتقدم بهترین جا صفحه پروفایل هر نویسنده ست که طبیعیه هر چی کاملتر باشه بهتره)
بله میشه ویرانش کرد...اگر اون اشک از چشمایی بیاد که کور نباشه...تنها راهش اینکه دیدش برگرده...
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟ ...
نمی دونم چرا با خوندن پستت یاد این شعر افتادم !!!!
من هم نمیدونم ...اما انگار بازی کلمات بی تاثیر هم نبوده در ناخوداگاه من...
اب از حضور ماه ارومه...من هم به وجود سنگ دلخوش...که مطمئن بشم گرچه گاهی ماه در موج اب پنهانه اما همیشه حضور داره...حتی اگر هیچ وقت نباشه...یک دلخوشی غمناک خوبه...
اما گاهی می خوای فرار کنی ومی خوای همه چیز و نابود کنی ...دیگه نمی خوای حضور داشته باشه...تازه میفهمی حضورش در همه حضورت هست...راه فرار هست اما دیگه این اشک یک دلخوشی غمناک خوب نیست ....
بارها از تو گریختم ...
من بارها تو را در خود کشتم...
اری اری من خودخواهم !
و باز این بندبند انگشت توست بر گلویم!
و اشک گذر تیز زمان بر چشمانم!
زوال را حس می کنم !!
و
زنده بودنت را بیشتر!!!
سلام
میخوانم و از اینهمه ظرافت و باریک بینی لذت میبرم...
شاد باشید.