می گفتن از شانس کجه، بازی روزگاره به گمونم اما اینم حاصل سادگیـــمه چشمه عشقت آخه خشک شد می دونی؟ انگاری این دلیل تشنگیمه
شدی خاطره و از این کوچه پرخم و تاریک رفتی و گویی اصلا گذری نکرده بودی هنوز اما وقت و بیوقت، گاه و بیگاه چوب سبز چشمات لای چرخ زندگیمه
* دژاوو |
دو چشم داشت -دو «سبزآبی»بلاتکلیف
که بر دوراهی«دریاچمن» مردد بود
منزوی
:)
من میگم هم حاصل شانس کجه هم بازی روزگار هم سادگی...
و تشنگی... تشنهی عشق موندن از هر تشنگی دیگه دردناکتره...
ما که چرخ زندگیمون شکست از این چوبهای لاش...
خوش به حال شما که زندگیت مثه زانتیا میمونه و با سه چرخم راه میره! :پی
چرخ خوبیش اینه که می شه تعویضش کرد
(:
:)
خوشم میاد کم نمیاری! :)
:دی
دکی جون شاعرم هستی! ای ول بابا!
:پی
چشمان تو همواره بهانه ای بود برای خیره شدن به جنگل...و تاریکی جنگل همواره بهانه ای بود برای دور ماندن از تو...
...
نمی دونم چرا هر چی این پستو می خوانم معنی چند بیت اولشو اصلا درک نمی کنم!!در حالی که معنی بیت های اخرشو هر بار بهتراز دفعه قبل می فهمم!!!
خب چند سطر اول از وسط داستان شروع شده و خب می شه حدس زد داستان چیه
البته همینجا اعلام می کنم مستند نیستا!
من به چشمان خیال انگیزت معتادم و عاقبت در این راه تباه..من همه هستی خویش را دادم...(مصدق)
:)
طفلکی!
کی؟!
چشم سبز!!!!؟