من تو را می خوانم.. اما نه به کلام ..به زبانی دیگر..
با نگاهی مهر بان..و با سکوتی در برابر فریادهایت..
با خنده ای و با قطره اشکی....تو نمی فهمی..نه؟
بابا خره...بگیر!! مگه ترکی حرف می زنم؟؟!!
سارا
مدتی است جوجه کوچولوی حیاطمان
بدنبال مادرش دانه ورنمی چیند:
ظاهرا چشمش بدنبال تکه نان های fast food
همسایه است.........
می گی: میرم و پشت سرم رو هم نگاه نمی کنم
خب حق داری..اخه من همیشه جلوتر از تو راه می رم