هر وقت نگاهت می کردم قرمزی شرم معصومانه ای را در گونه هایت می دیدم و سرت را که ارام پائین می انداختی و بعد من که سرمست این فتح لبخند می زدم و اما....
حال می دانم تو گرفتار باد سرخ بودی!!و من گرفتار بادی که دریای ارام رویاهم را به امید رسیدن به ساحلی نه چندان دوردست مواج می ساخت......
هر روزی که می گذرد درونم سیاه تر می شود
پاکی هایم رنگ می بازند تا به محو شدگی برسند
ولی نمی دانم چرا
هر روز که در اینه می نگرم
چهره ام زیباتر و معصوم تر می شود؟!!