بادها!

 

هر وقت نگاهت می کردم قرمزی شرم معصومانه ای را در گونه هایت می دیدم و سرت را که ارام پائین می انداختی و بعد من که سرمست این فتح لبخند می زدم و اما....

حال می دانم تو گرفتار باد سرخ بودی!!و من گرفتار بادی که دریای ارام رویاهم را به امید رسیدن به ساحلی نه چندان دوردست مواج می ساخت......

ایرمان