جاریاست خیل ِخستهی مردان یخزده
در امتداد سرد خیابان یخزده
درحسرت تلاقی دستان گرم کیست؟
- دستان سرد و خالی مردان یخزده-
شولایی از سکوت به تن کردهاست رود
درسوگ موجهای هراسان یخزده
پژمردهشد خیال شکفتن که فصل فصل
رفت و هنوز هست زمستان یخزده
دریا هنوز عرصهی جولان دزدهاست
امیدِ موج نیست ز طوفان یخزده
لرزید زیر ضربهی شلاق بادها
گیسوی بیدهای پریشانِ یخزده
خالیاست از ترنم مرغان بی امید
باغ ِتبر به دوش و درختان یخزده....
ناصرهمتی،اصفهان
زمستان۱۳۷۴
خودنوشت
|