سپید و سیاه |
باز امروز دلم میل بازی دارد هوس صفحه صیقلی شطرنجی و حریف قدرم باز تویی روبرویت هستم تا بخوانی دستم و مثال هر بار من سیاه و تو سپید من پیاده دو قدم سوی تو بر می دارم گامهایم خسته است وتو با اسب سپید سربلند و مغرور یکه تاز میدان و چه آرام و صبور رخ در رخ من گرم بازی هستی ومن آنقدر شدم خیره به آن اسب سپید که فراموشم شد شاه و فرزین هم هست! و مثال هر بار تو به من گفتی مات! و ندانستم باز که تو دانستی من مات تک تازی آن اسب سپیدت بودم مات رای فرزین و توانایی شاه مات آن جذبه چشمان پر از راز و نیاز در رخ پاک سپیدت بودم گرچه می دانم من که همیشه ماتم مانده ام سرگردان که چرا دل سرگشته من باز امروز میل بازی دارد.....
نوشته: راوی |