فراخنای افق باز غرق ماتم بود وچشمهای تو آیینهءمحرم بود
دوباره شب شدو تکلیف تلخ تنهایی برای پنجره هایی که غرق شبنم بود
دلم کتاب نگاه تورا ورق می زد وواژه واژهء چشمت چقدر مبهم بود
تو مثل قطره اشکی صمیمی و ساده که درنگاه زلالت جهانی از غم بود
و من که در افق چشمهای معصومت دلم غریبه ترین آفتاب عالم بود
...
تمام شب غزلم مشق یک نگاهت بود
هزاربارسرودم ... و یک هجا کم بود
ناصر همتی
دی ماه ۱۳۷۱
اصفهان
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری
خوشحالم که اینجا می خونیمت دکتر
خوش اومدی
زیبا بود
جالبه ! دی ماه ۷۱ .......... واسه منم خاطره هایی زنده شد
خیلی خیلی زیبا بود.
پر از آرامش باشید.