آسمان تاریک است
زهره خوابیده
بادی سوزناک وزیدن می گیرد
صدای ناله باد با نوای غوکان در هم میامیزد
چه شب هولناکی است
زانوانم را در بغل گرفته ام
به ابرهای خشمگین می نگرم
که به سرعت دور می شوند
و بید مجنون که از دست باد سیلی می خورد
دیگر تکیه گاهی ندارم
به سوگ نشسته ام
دیگر تو نیستی...
مانده ام خیره به راه. نه مرا پای گریز.نه مرا تاب نگاه....
از سوی تو نظری نیست که نیست...
چشمم به در است
تا کی تو میایی
اما افسوس
صد افسوس...
ابرهای خشمگین دور بشن که بد نیس، سوگ نداره
ابرهای خشمگین دور میشن
و بادهای سهمگین نزدیک!
راه فراری نیست...
هست! حتما هست! حرکت بید مجنون به خاطر سیلی باد نیست. حضور قوی اونه که برای تو اظهار وجود میکنه.
شاد باشی رفیق.
هیچ وقت لیلی نبودم!